Cave - غار

خواندن دروازه حیات فکری است؛

Cave - غار

خواندن دروازه حیات فکری است؛

Cave - غار

خواندن دروازه حیات فکری است؛
مارسل پروست

طبقه بندی موضوعی

من و کتاب؛ در باب ذهنیت

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۲۵ ق.ظ | | ۰ نظر

به ادامه مطلب مراجعه شود.

از روزی که یادم می‌آید، کتاب و نوشتن و خواندن، با زندگی روزمره من عجین شده‌اند. در سنین کودکی، مدام به من گفته می‌شد که کتاب‌هایم را از روی تخت و زیر مبل و روی میز، جمع کنم؛ اما نمی‌شد چراکه هرگاه فرصتی پیش می‌آمد، انگشتان من به سوی کتاب هدایت می‌شدند و چشمانم را میخ‌کوب کلمات می‌کردند. فارغ از موضوع کتاب؛ چراکه اصولا به‌دنبال نوشته‌ای می‌گشتم تا بتوانم آن را بخوانم و نه یک‌بار؛ بارها و بارها هرکتاب را می‌خواندم. لازم به ذکر است که این موضوع که من در خانواده‌ای علمی چشم باز کرده بودم نیز بی‌تاثیر نبود. این امر مدت‌ها ادامه یافت و به‌مرور، با شدتی بیش از پیش. تا کتاب نمی‌خواندم، توان خوابیدن نداشتم. حتی اگر آن کتاب را بارها و بارها پیش از آن خوانده بودم. کتاب برای من حکم چیزی را پیدا کرده بود که اگر لحظه‌ای نمی‌بود، شاید نظم زندگی من برای مدت‌ها مختل می‌گشت و خوش‌بختانه تا به حال چنین نشده است و بابت این امر، پروردگار را سپاسگزارم.

همان‌طور که گفتم، تا مدت‌ها این امر خود را در زندگی روزمره من تثبیت کرده بود تا این‌که سال تحصیلی پیش فرا رسید. نمی‌دانم چرا ولی پس از گذشت مدتی از سال تحصیلی_شاید دو یا سه‌ماه_ متوجه شدم که مدت‌هاست که کتاب‌هایم در گوشه‌ای خاک خورده‌اند. آن موقع نتوانستم به این امر، آن‌طور که باید و شاید توجه کنم؛ تا به هنگام فرا رسیدن ایام قرنطینه و خانه‌نشینی. پس از گذشت مدتی از قرنطینه، من که درس و تحصیل را بلاتکلیف دیده بودم، به سراغ آن یاران قدیمی رفتم و به طرز دیوانه‌واری می‌خواندم. شاید هرکتاب را چندین‌بار؛ اما این امر، دیگر تکرار نشد تا امسال.

امسال کتابی می‌خوانم که مرا به خود آورده است تا بیشتر بی‌اندیشم که چرا می‌خواندم و می‌خوانم؟ در آن دوران، هدف من از خواندن چه بود؟

جلوتر که رفتم، فهمیدم در آن دوران، کتاب و خواندن، خود را جای‌گزین حیات شخص ذهن من کرده بودند. همان‌گونه که مارسل پروست در صفحه‌ی شصت و دو کتاب "در باب خواندن" ترجمه بنیامین مرادی می‌گوید:

خواندن، مادام که برای ما فقط نوعی محرک است که کلید جادویی‌اش در عمق روان ما بابِ سراهایی را می‌گشاید که راه ورود به آنها را نمی‌دانستیم، نقشی خجسته در زندگی ما دارد. اما برعکس خطرناک خواهد شد زمانی که عوض باز کردن چشم ما به حیات شخصی ذهن، جایگزین آن شود؛ زمانی که حقیقت دیگر در نظر ما همچون کمال مطلوبی به نظر می‌آید که تنها با پیشرفت واقعی اندیشه و با تقلای دل می‌توان به آن دست یافت، بلکه همچون چیزی مادی در میان اوراق کتاب‌ها، همچون عسلی که تماماً گردآوری دیگران است و تنها کافی است قدم رنجه کنیم و در میان قفسه‌های کتابخانه‌ها به آن دست یابیم و منفعلانه در استراحت مطلق ذهن و جسم‌مان تناول کنیم. گاهی حتی در پاره‌ای موارد اندکی استثنایی و همچنین، چنان که خواهیم دید، کم‌خطرتر، حقیقت که باز چیزی بیرونی پنداشته می‌شود، در دوردست و پنهان در جایی صعب‌الوصول است. مانند سندی محرمانه یا نامه‌ای منتشر نشده؛

این متن، توصیفی دقیق بود از آن‌چه من تجربه کردم.

 

1399/11/23 _- Thurs, February 11, 2021

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی